شلوار خانمتو چند خریدی؟

آمار مطالب

کل مطالب : 334
کل نظرات : 49

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 7
باردید دیروز : 5
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 44
بازدید سال : 5782
بازدید کلی : 46962

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اجتماعی و آدرس baran68.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 46962
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 16 فروردين 1394
نظرات

شلوار خانمتو چند خریدی؟

مثل همیشه روی میز آرایشش پر از لوازم آرایش بود و برای انتخاب رنگ ها دو دل بود .

نه این رنگ به موهام نمی یاد ، نه این رنگ به گونم نمی یاد ، آها این دیگه از همه قشنگ تره !

با وسواس تمام شروع به نقاشی صورتش کرد .

موهای مش شده اش را تا نیمه با شال رنگی اش پوشاند و در آینه به خود لبخندی زد و با ژستی از اتاق بیرون آمد .

ببین عزیزم ، خوشگل شدم ؟

آره مثل ماه شدی ! اما حیف پاهات نیست با این جوراب ها ، بابا جوراب و در بیار !

باشه عزیزم !

به خیابان که رسیدند ، گویا تمام شهر خیره به این زوج خوشبخت شده بودند ، از کنار هر مغازه ای که می گذشتند بدون شک همه خیره به آنها تا آن دورها تعقیبشان می کردند .

ببین عزیزم همه نگام می کنند ، مثل این که با این لباس و این آرایش خیلی جذاب شدم !

آره دیگه شکار خودمی دیگه ، من الکی که انتخابت نکردم ...

از پاساژ پوشاک بیرون آمدند .

عزیزم فکر کنم این پسره از صبح دنبالمون می یاد !

نه فکر نکنم ، خوب بزار بیاد ، اونم از شهر استفاده کنه !

کم کم جوان به آنها نزدیک می شد و هر جا می ایستادند ، توقف می کرد !

هوا کم کم تاریک شده بود که به کوچه ی خلوتشان رسیدند .

وا این هنوز دست از سرمون بر نداشته !

جوان جلو آمد و نگاهی به زن کرد و نگاهی به شوهرش ...

ببخشید یه سئوال داشتم !

بفرمائید ؛ از صبح برای یه سئوال خودت و خسته کردی و دنبالمون می یایی؟

ببخشید می خواستم بدونم شلوار خانمت و چند خریدی این قد قشنگه ....

مرد با عصبانیت به پسر جوان خیره شد !

اما جوان بدون اینکه منتظر جوابش باشد با پوزخندی از انجا دور شد ...

و تنها چیزی که در آن تاریکی دیده می شد ، ساپورت سفید همسرش بود ...



تعداد بازدید از این مطلب: 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود